مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
باز در بحر ولایـــت گهــری پیــدا شـد باز بــر چـرخ امامت قـمــری پیــدا شد بـاز در بـاغ فـضیـلت ثـمـری پیـدا شـد قـلـــم صـنـع خــدا را اثــری پیـــدا شـد شب وصل و شب وجد و شـب ذکر اسـت و دعاسـت شب میلاد علی ابن جواد ابن رضاست جان به کف گیر و بیا جلوۀ جانانه ببین خلوت محفل شمع و گل و پروانه ببـین در حرمخانـۀ حـق، مـاه حـرمخانه ببین روح شــو طلعـت ریحانۀ ریحانـه ببین باز پیـــدا شـــده مـصباح هُـدایی دیگـر پـای تـا فـرق امـام الـشّــهـدایـی دیـگـر شاهکـار ازلـی را اثر است این مولـود دهمین قـبلۀ اهـل نظـر است این مولود پسر پاک رضا را پسر است این مولود دهمـین قـبلـۀ اهـل نظر است این مولود بـفـشـانـید به گـهــواره گـل و ریحـانش سر و جان همــه خـوبان جهان قربانش آفتابی که به چـشم هـمگان چهـره گشاد سایـهاش بر سـر خلــق همه عـالم افـتاد هـمـه داریـم از او درس ولایـت را یـاد جامعه باد فدایش که به ما (جامعه) داد وعدههایش همه صدق است و کلامش همه نور نگه چشم بد از مصحف رخسارش دور دست ما خـالی و او دست عـطای داور فکـر ما کوتـه و وصلـش ز همه بالاتر گوهر ده یـم نــور است و یـم ده گـوهر نام هادی است برازنده بر آن فخر بشر داده بر چشم دل از پرتو حُسنش جلوات به جلال و به کمال و به جمالش صلوات این گل باغ جواد است و جهان گلزارش بـهـتـرین آیـنـۀ حُـسـن خـدا رخـسـارش بـه جـواد ابن رضا روح دهـد دیـدارش کـعـبـۀ جـان هـمـه زنـده دلان دیـوارش وصف او ســورۀ نـور است بدانید همه فــی بـیـــوت اذن االله بـخـوانـیـد هـمــه ای به از عطر جنان خاک در سامرهات آرزوی هـمـه خـوبان سـفـر سـامـرهات شـجـر طـور کجـا و شـجـر سـامـرهات آسـمــان بـال زنـد دور ســر سامـرهات نه عجـب کعـبه اگر دور مزارت گردد هرچه جان کرده خدا خلق، نثارت گردد کیسـتی تو که به برج سه محمد قمری؟ نام زیبات علـی و سـه علـی را پـسری هرچه خوبان همه گفتند از آن خوبتری پــدر مـنـتـقـم خــــونِ خــدا را پـــدری چار اُم، هفـت پـدر بـنـدۀ جود و کرمت نه فقط سامره، قلب همه خوبان حرمت ای حـرم گـشته به دور حرم سـامرهات چشم رضوان به ریاض الارم سامرهات دل زند موج به هر پیچ و خم سامرهات سـایه افـکـنـده بـه عـالم علـم سـامرهات حـرم امـن خـدا صـحن تـو و حـائر تـو همه شـب مهـدی موعـود بود زائـر تـو من کی اَم تا که ثنا گوی تو باشم مولا؟ یا که مشـتاق گـل روی تـو باشـم مـولا یا کـه سـرگرم هیـاهـوی تـو باشـم مولا کرمی کن که سگ کوی تو باشم مولا! من ندارم به جهان غـیر تو مولای دگر چه بـرانی چه بخـوانی نروم جای دگـر دل بـرد از همـه پـیغــامبـران دیــدارت چـــارده آیــنـــه در آیــنـــۀ رخســـارت یوسف آورده سر و جان به سر بازارت سـرمـۀ چـشـم مـلـک خـاک ره زوّارت صلواتی که از آن بوی خـدا گردد حس به تو و بر حسن و روح عروست نرگس گر چه یک عـمـر ز افـعـال بـدم آگـاهم گرچه نبود به بساط از همه هستی آهـم گرچه بگذشته به غفلت همه سال و ماهم بـه عـنـایـات شـما مـیـثم ایــن درگـاهـم طبع خود را همه جا وقف شما سازم و بس هر که هستم به تولای تو مینازم و بس |